دلنوشته یکی از کاربران درباره نحوه برگزاری مراسم یادواره شهدای شهر کومله چاپ
میانگین امتیار کاربران: / 0
ضعیفعالی 
نوشته شده توسط روابط عمومی   
سه شنبه, 21 مهر 1394 ساعت 18:25

شهید میرعلی احمدی

بسم الله الرحمن الرحیم
دلنوشته ای از یادواره شهدای سال 94
7سال پیش که برای اولین بار نام منطقه ای به نام «کومله» را شنیدم نمی دانستم بعدها تقدیر چنان رقم خواهد خورد که وابسته به آن دیار شوم.کومله را از اول با نام و نشان شهدا و رشادت دلیرمردان آن خطه شناختم.از میان همه دوستانی که تاکنون داشته ام هیچ کدامشان مرا به این اندازه با شهدا مأنوس نکرده بود.قسمتم این بود که سرباز کسی باشم که خود از یادگاران دوران طلایی جبهه و شهادت است و عنوان « شهید زنده» برازنده اوست.او همرزم شهیدان دلاور مردی است که هم اکنون در پیشگاه خدای متعال روزی می خورند و ما هم حسرت آنها را می خوریم.
هرازگاهی که برای اخذ دستور برای انجام کار اداری خدمت ایشان می رسیدم خاطره ای از یک شهید و تجربه ای از زمان جنگ برایم بازگو می کرد و اکثر خاطرات معطوف بود به شهدای گرانقدر کومله.
آنقدر از آنان شنیدم و آنقدر دلبسته شدم که برای زیارت قبور مطهرشان لحظه شماری می کردم و چون فاصله تهران تا گیلان زیاد بود همین امر باعث بی توفیقی من نسبت به پابوسی خاک پای آن دلاورمردان می شد و یا لااقل این بعد مسافت بهانه ای بود تا به آرزویم نرسم.
روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه در یک پیشنهاد غیر منتظره،به مراسم بزرگداشت و یادواره شهدای سرافراز کومله دعوت شدم.10 روز به یادواره مانده بود. ابتدا با خود گفتم بعید است که لایق دیدار آن قبور افلاکی شوم و احتمالا به هر دلیل و بهانه ای این توفیق از حقیر سلب خواهد شد.دعا می کردم که این اتفاق رخ ندهد تا اینکه دعایم مستجاب شد و به اتفاق خانواده عازم آن سرزمین بهشتی شدم.
شب قبل از مراسم خواب خوبی نداشتم و مدام در تفکر چگونگی بهتر نوکری کردن بودم و زوایای کار را در ذهن مرور می کردم تا بتوانم به سهم خودم حداقل به خانواده معزز آن آسمانیان خدمت کنم.
صبح هنگام که برای چک کردن سیستم صوت و آشنایی با فضای مجلس به محل مورد نظر رفتم دیدم عده ای بی ریا خالصانه و متواضعانه مشغول آماده سازی فضا هستند.از پهن کردن موکت تا جارو زدن زمین و نصب عکسها و تمثال شهدا و ... ابتدا گمان کردم اینان از آن دسته بسیجیانی هستند که در ایام تعطیلی مدارس و دانشگاه ها فرصت را غنیمت شمرده و درحال فعالیت هستند اما وقتی مسئولیت آن بزرگواران را جویا شدم از خودم خجالت کشیدم.یکی شهردار بود و دیگری معاون هماهنگ کننده سپاه استان.این یکی از مشاورین عالی فرماندهان سپاه بود و دیگری سمتی امنیتی داشت.البته حضور بسیجیان بی ادعا هم که گمنامانه عرق می ریختند دور از چشم نبود.خلاصه انگار کل شهر در آماده باش بودند تا اتفاق مهمی را در دیارشان رقم بزنند که به حمدالله بار دیگر این اتفاق افتاد و برگ زرین دیگری بر افتخارات خود افزودند.
غروب شد و لحظه موعود فرا رسید.من که تصور می کردم مردم با تأخیر حاضر خواهند شد نیم ساعت قبل از آغاز مراسم آنجا بودند و لحظه به لحظه نیز به جمعیتشان افزوده می شد.
از همه زودتر پدران و مادران شهدا حضور یافتند و گویی برای درآغوش کشیدن فرزندانشان آمده بودند. با ذوق و شوق مثال زدنی چنان صمیمانه به انتظار نشسته بودند که انگار شهیدشان سخنران آن مجلس است.می شد شادی را در چهره شادمانشان دید.چهره هایی شکسته اما همچنان دل بسته،پیر ولی دلیر،نستوح و استوار چون کوه.
مراسم با نوای روحانی قرآن کریم آغاز شد و با تجلیل از خانواده معظم شهدای مدافع حرم ،سخنرانی و مداحی،جمعا به مدت 2ساعت و 20دقیقه به طول انجامید و من مات و مبهوت از سرعت زمان که چه زود گذشت و افسوس و حسرت از اینکه دست خالی ماندم و هیچ کار مثبتی نتوانستم انجام دهم.
چند طرح نسبتا خوب از جمله داستانی از کرامات شهدا و اشعار حماسی آماده کرده بودم تا در آن مجال خدمت حضار ارائه دهم اما شاید خود شهدا این رخصت را ندادند تا حقیر زبان درازی کنم و فقط اجازه دادند نام مبارک یکایکشان را ببرم.
خلاصه محفل نورانی عصری با شهدا با نارضایتی من از خودم به پایان رسید .سپس مردم بر سر قبور نورانیشان حاضر شده تجدید عهد کردند و فاتحه ای به روح پاکشان هدیه نمودند.
فردای آن روز مجددا با خانواده به گلزار شهدا برگشتم.اوضاع فرق داشت.احساس می کردم دارند دلداری ام می دهند.آرام شدم.
هرچند درب ورودی بسته بود لکن همسرم چنان به شبکه های درب گلزار گره خورده بود و چنان اشک می ریخت که هرکس نمی دانست گمان می کرد همین الان برادرش شهید شده و در آنجا مدفونش کرده اند.نگاهی به عکسها و سنگ مزارها کرد و گفت:«آدم اینجا احساس غریبی نمی کند.چقدر اینجا با صفاست» و بعد زیر لب حاجات خود را از آن امامزادگان عشق مطالبه کرد.
در پایان سفر باز هم شرمنده دست اندرکاران یادواره شدم که علاوه بر اسکان این دو-سه روز،مقداری سوغاتی گیلان را هم ضمیمه اش کردند و با سلام و صلوات ما را بدرقه نمودند.
متأسفانه نتوانستم در این دلنوشته نام هیچیک از شهدا و خادمین آنان را که در برپایی این مراسم نقش داشتند ببرم و خیلی دلم می خواست از برخی از ایشان به اسم تقدیر و تشکر کنم.به همین جهت لازم می دانم از تک تک مردم کومله، بسیجیان، ایثارگران و متولیان امر صمیمانه سپاسگذاری نموده از رب العالمین صحت،عاقبت به خیری و محشور شدن با شهدای عزیز را مسئلت نمایم.
باز هم از کم کاری خودم پوزش و حلالیت می طلبم.
مجری یادواره شهدای کومله – تابستان94

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 21 مهر 1394 ساعت 18:32