ماجرای ترور نافرجام شهید ابوالفضل حسینی چاپ
نوشته شده توسط روابط عمومی   
سه شنبه, 08 بهمن 1392 ساعت 22:13

شهید ابوالفضل حسینی

از راست: شهید ابوالفضل حسینی- شهید سید جواد پاسبان- شهید غلامرضا صیقلی

تابستان سال 60 تقریبا بعد از زمان برداشت برنج بود که در محل خودمان ایست و بازرسی شبانه گذاشته بودیم.در یکی از شب ها که نگهبانیمون تموم شده بود، برای انجام امور کارهای شخصی میخواستیم خانه برویم.آن زمان محصل بودیم.

من و شهید در یک خیابان رد می شدیم.خانه ما نزدیک تر از خانه شهید بود.به او گفتم امشب بیا خانه ما، صبح با هم مدرسه بریم.اما قبول نکرد.

تقریبا نیم ساعت،چهل دقیقه  در خانه خودمان در حال استراحت بودم که یکهو صدای دروازه چوبی ما آمد.مادرم بلند شد گفت: ابوالفضله! رفتم به سمت در، دیدم بله ابوالفضله! گفتم چی شده؟ گفت در رو باز کن تا بهت بگم.تا در رو باز کردم دیدم افتاد.

گفت منو با کارد زدن! گفتم کی؟ گفت: نشناختم. 4،5 نفر نقاب زده میخواستن منو بگیرن و با خودشان ببرن ولی من مقاومت کردم.

شهید حسینی یکی از رزمی و کنگ فو کاران خوب شهر بودند.در حین درگیری،موقع زدن ضربه با پا، منافقین با کارد به پای او میزنن ولی او با این حال توانست از بین آنها فرار کند.

آن زمان شب ها ماشینی وجود نداشت تا ابوالفضل رو برای مداوا به شهرستان لنگرود ببرم. به ناچار تا صبح در خانه ماندیم. زخم ابوالفضلو  با پنبه و پارچه بستم.زخم عمیقی داشت و خون زیادی از پای او میرفت.

صبح او را به بیمارستان امینی لنگرود بردم.شهید اصرار داشت بالا سر او بمانم تا پای او را قطع نکنن! پای او را عمل کردند و تقریبا 12،13 تا بخیه زدند.

راوی: همرزم شهید- خلیل معصوم زاده

 

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 بهمن 1392 ساعت 22:58