شهید جاویدالاثر احمد فرساد چاپ
نوشته شده توسط روابط عمومی   
پنجشنبه, 29 تیر 1391 ساعت 19:46

http://laleha.com/images/morfeoshow/____________-5670/big/scan0015laleha.com.jpg

ماجرای شهادت احمد فرساد قصه خاموشی است که کمتر کسی از آن خبر دارد.شهیدی که پس از 24سال  سنگ مزاری از او در گلزار شهدا نیست و پیکر مطهر وی هیچوقت به وطنش بازنگشت!

احمد اهل شهرستان لنگرود، راننده تیپ و دوست صمیمی شهید اسماعیل شعبانپور بود و در زمان تهاجم عراق در منطقه عین خوش زخمی ها و مجروحین را به عقب می آورد.

حمله عراقیها به ماشین احمد و زخمی شدن وی،باعث شد او در منطقه بماند.

شهید اسماعیل شعبانپور پس از متوجه شدن این موضوع،خود را به آن منطقه رساند و سعی در کمک به احمد بود که در این هنگام لشکر بعث عراق از حملات ناجوانمردانه شیمیایی خود استفاده کرد و باعث شد اسماعیل قبل از رسیدن به احمد به شهادت برسد و جنازه احمد در همان منطقه ماند و پس از سالها هیچگاه پیدا نشد.

شهیدی که برای همیشه در قلب و یادمان قرار دارد.

متن زیر توسط یکی از کاربران سایت به همین منظور نوشته شده است:

باد مي وزد از كوچه دلم پنجره اتاقم رو به بي كسيست؛بازخيره شده ام از پشت حفاظهاي پنجره به عمق غربتت.

برگ به برگ درختان عوض مي شوند باز هفته به هفته؛روز به روزوسال به سال چه سخت است نام ونشان داشتن در عين بي نام ونشان بودن.نگاه ميكنم به مزاري كه جاي سنگ قبرتودرونش خاليست غربت تا اين حد كه توراجزء شهيد هم محسوب نكردند.عطر غربت چه مينوازد شامه ي خاك راجاي تو چه خاليست در تار وپودخاك.شهيد غريب دلت كه ميگيرد دلتنگي ات تمام سهم آسمان را نصيب خود مي كند آنوقت باران چه شاعرانه بيت بيت غزل مي شود ،به يادت وامواج طوفاني مي شوند وهركدامشان گوشه اي از غربتت را روي دوش ميگذارند وسر به صخره مي زنند.ستاره كه سوسو ميزند زمين خوابش عوض مي شود چشم باز ميكند به اميد اينكه تورا لابه لاي نقش ونگارستاره هاي زرين كوب شده ببيند خوابش كه ميپرد دست مي كشد روي گيسوان شب پولكهاي ستاره مانندش را كنار ميزند تاراه عشق را بيابد.

نه تونظيري ونه اهل زمين بي نظير؛به ماياد داده اندهرآنچه كه از ديده رفته را ازدل هم برانيم چيز عجيبي نيست؛رسم ديرينه مافراموشكاران است گويي پيمان بسته وخوگرفته ايم به بدعهدي چه روزگار بدي شده صداي نفس هاي خاك را مي شنويم ميگويد"عاقبت خاك گل كوزه گران خواهيد شد"چه فايده درون گوشهايمان پنبه ناشنوايي گذارده ايم وچشم را به روي خاك بستيم وبي خيال گذشته ايم نه تصورمان با ما ماند ونه خيالاتمان هركدام ارثي از معرفت نداشته مان رابنام زدند وشبانه گريختند حالا مامانده ايم وكوچه اي خالي از رهگذر بي هيچ عبور.غريب از رسم ما دلگير نشو ماعادت كرده ايم نه شرمنده ايم ونه شرمسار اين را استادما دنيابافريب يادمان داده.كاش فقط يك عطر از جانب تو نمي آمد.

شهيد احمدفرساد اسمت را شهيد غريب گذاردم مرا به حرمت شاعرانگي ام ببخش بضاعتم همين قدر است قلمم توان ندارد قصه غربت را بازگوكند ،اوميداند چه سخت است انسان بودن،چه سخت است گمنام بودن درعين نام ونشان داشتند ترجيح ميدهم خيره شوم به مرز غربت وفراموشي و.....

آخرین بروز رسانی در جمعه, 25 مرداد 1392 ساعت 17:05