مادر شهیدی که فرزندان شهید خود را پس از شهادتشان میبیند چاپ
نوشته شده توسط روابط عمومی   
شنبه, 19 فروردین 1391 ساعت 22:17

مادر شهید ناصر و محمود نیکنام کربلای2تقریبا در روزهای نخست سال نو بود که تصمیم گرفتیم به مادر شهیدی سر بزنیم،که 2فرزند خود را تقدیم کشورمان کرده است.روز قبل مصاحبه توسط یکی از دوستان با خانواده شهید هماهنگ کردیم که فردا مزاحمشان خواهیم شد.

ولی به دلیل وجود دو شهید نیکنام دیگر(پسر عموهای ناصر و محمود نیکنام) در همان کوچه،شخصی که قرار بود مقدمات مصاحبه را فراهم کند با خانواده شهید محمد نیکنام تماس میگیرد و قرار مصاحبه میگذارد.

و ما فردای آن روز،بدون اینکه بدانیم این اشتباه تشابه اسمی رخ داده است،به خانه شهید ناصرو محمود نیکنام رفتیم.

در حیاط خانه باز بود ولی کسی به صدای زنگ جواب نمی داد،داشتیم ناامید می شدیم که درهمان حال پیرزنی وارد کوچه شد و از کنار ما به آرامی گذشت و وارد خانه شد،ما نمیدانستیم او مادر شهید است.

صدایش زدیم گفتیم منزل شهید ناصر و محمود نیکنام اینجاست؟گفت بله بفرمایید...

وقتی وارد اتاق خانه شدیم،دور تا ذور اتاق عکس شهیدان ناصر و محمود نیکنام بود و مادر شهید در گوشه ای از این اتاق نشسته بود.مادر شهید گفت: من جایی قرار داشتم ولی مشکلی پیش آمد تصمیم گرفتم خانه بیایم.قسمت بود امروز با شما صحبت کنم.

درمورد شهیدان ناصر و محمود نیکنام باید گفت هر دو در عملیات کربلای2 و در یک شب شهید شدند.ابتدا محمود شهید می شود و چند ساعت بعد ناصر شهید می شود.آزاده عظیم حقی در قسمتی از خاطرات خود که در کتاب "یک وجب و چهار انگشت" به چاپ رسیده است درمورد شهادت ناصر نیکنام می گوید:

بین راه ناصر نیکنام بچه محل ما که تیر مستقیم به شکمش خورده بود غرق در خون مرا صدا زد،ناصر خیلی قوی هیکل بود،کنارش دراز کشیدم و سعی کردم دو نفری با غلتیدن خودمان را به عقب برسانیم،خون ناصر به لباس های زیر من هم رسیده بود و تنم حسابی لزج شده بود.تا نزدیکی ارتفاع آمدیم و توان این را نداشتیم که به سمت تپه حرکت کنیم،چون شیب خیلی تندی داشت و از طرفی هوا روشن شده بود و هلیکوپترهای عراقی با تک تیراندازها بچه ها را میزدند.در بین راه چند نفری به ما کمک کردند ولی خیلی سخت بود که ناصر را حرکت بدهیم،به خاطر خونی که از من رفته بود،بی حالِ بی حال شده بودم،ناصر هم تقریبا بیهوش افتاده بود،یکی از بچه های کومله که فکر میکرد ناصر شهید شده،به من گفت: "محمود هم شهید شده." ناصر یکهو ازجا پرید و گفت: "محمود چی شده؟!" گفتم: نه بابا این نمی شناسه،پسرعموتو که قبلا شهید شده فکر میکنه برادرته." خلاصه یک جوری قضیه را ماست مالی کردم،در همین ماجرا بچه های تعاون رسیدند،خیالم راحت شد که لااقل دست عراقی ها نمی افتیم.یکی از بچه ها آمد مرا بلند کرد و گفت: "بیا بریم." گفتم: "پس ناصر چی؟!" گفت: "بچه ها دارن با برانکارد میان ناصرو هم می برن...

مادر شهید حرفای جالبی از پسران شهیدش می زد ولی یک قطعه از حرفای او واقعا تعجب ما را برانگیخت:

او در جواب سوالی مبنی بر،آیا شما بعد از شهادت شهید ناصر و محمود نیکنام،وجود آنها را در زندگی خود حس کردید؟گفت بله ،یک ماه پیش من مزار شهدای کومله رفته بودم که سر در ورودی آن،جوانی را دیدم که صدایم میزند،به او خوب نگاه کردم دیدم ناصر من است لباس سفیدی پوشیده است.

بهم گفت: مادر بیا برو،

تا پایم را بیرون گذشتم برگشتم دیدم ناصر پیدا نیست و غیب شده است.

مادر شهید در ادامه گفت: هر دو آنها،هر شب به خانه می آیند و روی ایوان خانه می نشینند.

وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ 154

و كسانى را كه در راه خدا كشته میشوند مرده نخوانيد بلكه زنده ‏اند ولى شما نمیدانيد

برای دیدن عکس هایی از شهید و قسمت کوتاهی از فیلم مصاحبه و فایل صوتی بر روی ادامه مطلب کلیک کنید:

 

شهید ناصر و محمود نیکنام،شهدای عملیات کربلای 2

سمت راست: شهید ناصر نیکنام سمت چپ: شهید محمود نیکنام

برای گوش دادن به قسمت هایی از فایل صوتی مصاحبه از پلیر زیر استفاده کنید یا برای دانلود اینجا کلیک کنید:

برای دیدن قسمتی از ویدئوی مصاحبه از پلیر زیر استفاده کنید:

آخرین بروز رسانی در شنبه, 19 فروردین 1391 ساعت 23:25