سه نفري در سنگر نشسته بوديم که مجيد رهبر بلند شد و گفت : « مي خوام برم بيرون نماز بخونم » گفتيم : « مجيد اين چه کاريه ؟ بيرون هر لحظه خمپاره مي ياد . خطرناکه . خب همين جا بخون » گفت : « نه ، اين جا حال نمي ده » بلند شد که برود ، گفتم : « ناقلا ، حداقل اين کلاه آهني را بگير و روي سرت بذار » . قبول نکرد و گفت : « مگه با کلاه آهني مي شه نماز خوند ؟ » ديديم ، نه مثل اينکه به هيچ صراطي مستقيم نيست . دوتايي بلند شديم و کلاه آهني را چپانديم روي سرش و گفتيم : « حالا هرجا دلت مي خواد برو نماز بخون »
وسط نماز بود که خمپاره اي به نزديکي سنگرمان اصابت کرد و گرد و غبار همه جا را پوشاند . با عجله از سنگر بيرون زديم . ديديم مجيد همچنان سرگرم نماز است . خوشحال شديم که برايش اتفاقي نيفتاده است. نمازش را تمام کرد و وارد سنگر شد . چشمم به کلاه آهني افتاد . گفتم : « مجيد ببين سرت چي شده ! عجب ترکشيه ! » مجيد خنده اي کرد و گفت : « شوخي موقوف . سرم خيلي هم سالمه » گفتم : « پسر شوخي نمي کنم ، خودت نگاه کن ! » کلاه را که برداشت . هاج و واج نگاه مي کرد . يک ترکش بزرگ به کلاهش اصابت کرده و به لايه چربي داخل رسيده بود ولي به سرش آسيبي نرسيد. وقتي تعجب ما بيشتر شد که مجيد گفت : « باور کنيد ، اصلاً متوجه نشدم » حتماً غرق عبادت بود.
مجيد آن روز به لطف خدا زنده ماند تا اتفاقي شهيد نشود و شهادت در فصل ديگري براي او رقم خورد
برادر جانباز امير گنجي
-------------------
++ خاطره صوتی از یکی از همرزمان شهید درمورد رعایت مستحبات شهید رهبر در سن 16 سالگی
برای دانلود این خاطره صوتی اینجا کلیک کنید و برای شنیدن و پخش آنلاین از پلیر زیر استفاده کنید:
راوی: سید سجاد صادق پور
آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 11 آبان 1393 ساعت 15:33
اضافه كردن نظر
پیام امروز یکی از شهدا:
شهید حسینعلی نیکنام:
ای مسئولین شما به پاس خون شهدا مشغول شده اید اگر همت شهدا نبود همه ما را از بین برده بودند شما باید به طبقه مستضعفین زیاد نگاه کنید شما باید نگذارید در میان ادارات پارتی شود شما باید در قبال خون شهدا مسئول باشيد اگر یک مرد مستضعف در اداره آمد او را بنشانید و او را گرم بگیرید او درد کشیده دوران است.